جدول جو
جدول جو

معنی کلاه گیس - جستجوی لغت در جدول جو

کلاه گیس
زلف و گیسوی مصنوعی که بر سر بگذارند
تصویری از کلاه گیس
تصویر کلاه گیس
فرهنگ فارسی عمید
کلاه گیس
(کُ)
گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلاگیس شود
لغت نامه دهخدا
کلاه گیس
گیسوی مصنوعی که زنان بیموی یا کم موی آنرا بر سر گذارند: می بینم روزی را که کچل شده و کلاه گیس بسر گذاشته است
فرهنگ لغت هوشیار
کلاه گیس
گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند
تصویری از کلاه گیس
تصویر کلاه گیس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ لَ / لِ بَ)
کنایه از خوشامدگو و چرب زبان و طرار و اخاذ. و این ظاهراً مبدل کلازه به زای تازی است که بالفتح و بالضم پرنده ای است سرخ فام که مانند هدهد تاج دارد و آن را سبز نیز خوانند. (آنندراج). نرم زبان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، اوباش. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُهَِ وْ)
دساسه، سماروغ سفید و آن رستنی باشد که آن را خایه دیس و کلاه دیو نیز گویند. (حاشیه منتهی الارب). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ/ لِ زَ)
مقابل خردگیر. انواعی از مرغان شکاری که شکار کلان گیرند. باز. بازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ گَ)
کلاه ساز. کلاه دوز. آنکه کلاه سازد: بوبکر و عمر... را به دوزخ فرستدو کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (کتاب النقض ص 583)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مأبون. (آنندراج). مخنث و ملوط. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله گیری شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کلاه گیس. گیسوی مصنوعی که مانند کلاه بر سر نهند. زلف یا گیسویی که از موی سازند و مردان و زنان کم مو یا بی مو برسر نهند. و رجوع به کلاه گیس شود
لغت نامه دهخدا